اهنگ زیبای عصر پاییزی(مرتضی پاشایی)

من و تو یه عمره دو تا خط صافیم ، شده عادت ما که رویا ببافیم ،بشینیم و عشق به بازی بگیریم ،واسه زندگی کردن هامون بمیریم................

من و تو یه عمره دو تا خط صافیم ، شده عادت ما که رویا ببافیم ،بشینیم و عشق به بازی بگیریم ،واسه زندگی کردن هامون بمیریم................

عاشق که بشی حالت میشه مثل من ..عاشق نشو ای دل با تنهایی سر کن.حالم رو میبینی ،حرفام رو باور کن.عاشق شدن درده.میسوزی میمیری،این دنیا نامرده.............

ای خدا ممنونم از تو که همش هوامو داری.خدا تو نبودی من زمین میخوردم .روزی صد دفعه میمردم.تو نبودی دلمو به کی میسپردم....................

زیر بارونی صورتامون خیس با منی اما دلت اینجا نیست ،وقتی خوشبختیت با یکی دیگست تو برو من از دور حواسم هست.........................

بذار حس کنم که امشب و با منی کنارم تو بارون قدم می زنی برای این دل خوشی کافیه بذار حس کنم امشب و با منی............................

یه روز معلم گفت: دوخط موازی هیچگاه به هم نمیرسند مگر اینکه یکی از آنها خود را بشکند.
گفتم: من که خودم را شکستم پس چرا به او نرسیدم،
لبخند تلخی زد و گفت: شاید او هم به سوی خط دیگری شکسته باشد!

من و دل دیگه آخر کاریم دیگه با کسی کاری نداریم .دیگه راحت و ساده ، عمر رو پای عشق کسی
نمی ذاریم.................

لعنت به من چه ساده دل سپردم ،لعنت به من اگر واسش میمردم.دست منو گرفت و بعد ولم کرد...............

میشه نوازشم کنی وقتی گرفته حالم ،میشه ببندی بالمو آخه شکسته بالم........................

اگه این زندگی داره تموم میشه به این زودی تو تنها آرزوی من تو تنها عشق من بودی........................

هنوز وفادار بودم بهت هنوزم به عشقت نفس می کشم ،می خوام با تمام وجودم بگم تو زیبا ترین آرزوی منی......................

لمس تن تو شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد
داغی لبت جهنم من است
حتی اگر فرشتگان سرود نیک بختی بخوانند
هم خوابگی ما، هم خوابگی چرک آلودی است
حتی اگر خانه خدا خوابگاهمان باشد
اگر هزار سال عاشق تو باشم
یک بوسه
یک نگاه حتی
حرامم باد
اگر تو عاشقم نباشی ...
احمد شاملو

سلامتی دختری که دورش پر پسر اسمی و پولداره ولی دلش گیر یه نفره....
سلامتی دختری که خیلی کسا می خوان باهاش باشن اما اون یه نفر رو می خواد....
سلامتی دختری که فقط واسه 1ساعت دیدنت... 5ساعت توی راهه.... ولی هیچ انتظاری ازت نداره...
سلامتی دختری که تمام زندگیشی..
خدایا یکیم نصیب ما کن !!!

مهتاب شبم رو گم کرد از لحظه ای که رفتی با رفتنت امید رو از لحظه هام گرفتی.هم پرسه با جنونم اما خبر نداری ،جا مونده از تو پیشم یه زخم یادگاری........................

پيرمردی ازصداي خروپف هرشب پيرزن شکايت داشت...
پيرزن هرگز نمي پذيرفت.شبي پيرمرد صدای خروپف پیرزن راضبط کرد که صبح حرفش را ثابت کند
اما، صبح هرکاری کرد پيرزن بيدار نشد....
و آن صداي ضبط شده لالايي هر شب پيرمرد شد...

دوش روبند رخش، دلبر مستانه کشید مجلس زهد لبی بر لب پیمانه کشید
عاقلی گفت که مستان ز خدا بی خبرند دادمش ساغر می، نعره مستانه کشید
زاهدی بانگ بر آورد: خدا را! هیهات! گفتمش غیرت او را دلِ دیوانه کشید
من نه خود مطرب این محفل مستانه شدم بوی می جان مرا تا درِ میخانه کشید
آمد آن دلبرِ هرجایی و مخمور گذشت شعله ها در گل و شمع و من و پروانه کشید
آشنایان همه در بند نیازش بودند مست بگذشت و دو صد ناز ز بیگانه کشید
گفتم از زلف پریشان تو من "هست" شدم تا کند "نیست" مرا، زلف سیه شانه کشید
خال زیر لب او دانه ی در دامش بود مرغ دل، محنت دام از طمع دانه کشید
گفتم آه از دل "فریاد" دگر جور بس است گفت این بی سر و پا را که در این خانه کشید؟

مولوی:
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
از نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
**************************
امام خمینی(ره):
نشنو از نی،نی نوای بی نواست
بشنو از دل،دل حریم کبریاست
نی چو سوزد تل و خاکستر شود
دل چو سوزد خانه ی دلبر شود
**************************
نشنو از نی چون شکایت می کند
وز جدایی ها حکایت می کند
نی کجا داند رموز عشق را
نی چو سوزد شعله بر خرمن دلها زند
نی ز بی دردی نوا در ساز کرد
نی به درد آرد دل هر بی درد را
نشنو از دل،دل حریم غصه هاست
دل از رسیدن ها حکایت می کند
دل تو را با غصه ها همرازت می کند
دل چو سوزد بر زبان ها جاری شود
بشنو اینک با تو گویم راز دل
تا گشایم پرده از اسرار دل
آتشی دارم در سینه جای دل
چو نی می نالم از سودای دل
آسمان نیز شکوه دارد از سودای دل
بس که طوفان زا بود دریای دل
نامور شد هر که شد رسوای دل

آدمی به خودی خود نمی افتد...
اگر هم بیفتد درست از همان سمتی می افتد که به خدا تکیه نکرده است...

واسه من و عشقی که باختی واسه مرگ خنده هامون ،واسه بغض تو صدامون ،واسه غم تو چشامون ،واسه خاطره هامون گریه کن................
فصل زمستان شد فصل گونه ی گلگون
پر شد زمین از برف و جنگل هم شده محزون
در باغ متروکی نشسته صورتش مرطوب
آغوش تنهایی گرفته دختری محجوب
یاد از گذشته خاطرش را مبتلا کرده
رفتن به فردا را برایش پر بلا کرده
قلبش شبیه آسمان دشت می مانَد
گاهی گرفته گاه مثل ابر می بارد
در کنج این ویرانه ی دل، آتشی برپاست
یادآوری عشق رفته ،داغ دل برجاست
فریاد خاموشش سکوت باغ را بشکست
دختر به اصرار پسر تن به جدایی بست
اما همه تهمت زدند دختر خطا کرده
هرگز ندانستند پسر، با او جفا کرده
در گوش او میخواند از زیبایی رویش
اما به دور از چشم او حیوان صفت خُویَش
قلب سیاه خود به دست دلبری دیگر
هر لحظه می داد و به پشتش می زد او خنجر
نام پسر اکنون امیدش را محقر کرد
آینده اش را سرد و بی معنا مصور کرد
از سوزش سرما و برف یادش شده بیزار
زیرا که روحش در چنین فصلی شده آزار
الهه

“بسم الله الرحمن الرحیم”
این نامه رو لیلا فقط بخونه:
……………………………………………………
این نامه رو لیلا فقط بخونه
فقط میخوام که حالمو بدونه
کلاغا اطراف منو گرفتن ، از دور مزرعه هنوز نرفتن
لیــــلا ، دارن نقل و نبات میپاشن
تا عشق و خون دوباره همصدا شن
لیلا چقد دلم برات تنگ شده ، نیستی ببینی که سرت جنگ شده
نیستی ولی همیشه همصدایی
لیلای من دریای من ، کجایی
♫♫♫
این نامه رو تنها باید بخونه
ببخش اگه پاره و غرق خونه
این نامه ی آخرمه عزیزم ، تولد دخترمه عزیزم
براش یه هدیه ی کوچیک خریدم
دلم میخواست الان اونو میدیدم
لیلا به دخترم بگو که باباش
رفتش که اون راحت بخوابه چشماش
رفتش که اون یه وقت دلش نلرزه
نپــره از خواب خوشش یه لحظه
لیـــــــلا…
لیـــــــلا…
♫♫♫
اگه یه روز این نامه رو بخونی
دلم میخواد از ته دل بدونی
الان دیگه به آرزوم رسیدم ، باور نمی کنی خدا رو دیدم
♫♫♫

مژده وصلم بده ای هدهد ملک وفا
عطر یارم را بیاور ساکن کوی صفا
مدتی باشد ندیدم روی چون مهتاب او
گر همین باشد نصیبم الامان ای بی وفا
کاش بودم برکه ای ساکن ولی در کوی او
تا که افتد شکل چون ماهش به چشم این گدا
گر نشانی خواهد از کوی من بی اختیار
ساکنم در قلب و در آرمگه شور و نوا
گر بپرسد پیشه ام هرگز مگو با او سخن
چون که من کاری ندارم جز به جان او دعا
چون بپرسد مهر و کابینش چه خواهد شد بگو
جان و مالش می کند در راه عشق تو فدا
الغرض ای هدهد شیرین سخن با او بگو گر نبیند روی تو روحش شود از تن جدا
این بدان سامان اگر عشقت شده بی برگ ورنگ خواهد آمد نو بهاران کم بُود عمر شتا
سامان
لطفا نظر بدهید.

دانی که من به عالم یالقیز سنی سویردیم؟
چون در برم نیایی،اندر غمت اولردیم؟
من یار با وفایم،بر من جفا ائدیرسن؟
گر تو مرا نخوانی،من ترک جان الردیم...
شاید نگفته باشم،سنسیز دلی اولاردیم
بی آنکه تو بدانی،من گوز یاشی توکردیم
دانی که در فراقت،الدوزلاری سایاردیم
روی چون ماه داری،یالقیز سنه باخاردیم
با یاد تو همیشه،غم غصه نی آتاردیم...
برگرفته از اشعار ترکی خراسانی

بهترین صحنه ی عمره وقتی چشم من از عشق تو تر میشه ،یه صدایی توی گوشم میگفت حق نداری که مردد باشی ،دورترین فاصله ها نزدیکه شرطش اینه که تو مقصد باشی..........................
شهادت امام رضا (ع) رو به همه ی دوستان تسلیت میگم..............

الا ای برف!
چه می باری بر این دنیای ناپاکی؟
بر این دنیا که هر جایش
رد پا از خبیثی است
مبار ای برف!
تو روح آسمان همراه خود داری
تو پیوندی میان عشق و پروازی
تو را حیف است باریدن به ایوان سیاهیها
تو که فصل سپیدی را سرآغازی
مبار ای برف!

اسمت نوشته رو بخار شیشه دلی که بی تو باشه دل نمیشه ،من موندم و یه سایه توی خونه می ترسم حتی اونم رفتنی شه........................