که دنیا به خسران عقبا نیرزد و این زندگانی فانی جوانی خوشی های امروز و اینجا به افسوس بسیار فردا نیرزد.اگر عاشقانه هوادار یاری ،اگر مخلصانه گرفتار یاری اگر آبرو میگذاری به پایش،یقینا یقینا خریدار یاری...
دل آشفته بودن دلیل کمی نیست اگر بیقراری بدان یار یاری.......
تو ای عشق و ای تمام وجودم ،تو بود و نبودم ، فدای رخ تو همه عالم، بیا بنگر بر دل غمدیده که جز تو ندیده ،ز غم چه کشیده به این عالم ،یک دم بنگر حال زار مرا ،بی قرار مرا ای تمام امیدم....
همیشه سخت ترین نمایش به بهترین بازیگر تعلق داره!
شاکی سختی های روزگار نباش!
شاید تو بهترین بازیگر خدایی!!!
مهرداد
میدونستم که حسم رو مثه حرفام نمیفهمی. مهم نیست حال من بی تو،مهم نیست از تودلگیرم،ببین مثه خودت خسته ام،نمیمونم منم میرم کجا دنبال خوشبختی داری این روزا میگردی که خوشبختی کنارت بود تو چشمات رو وا نمیکردی.............
به سان کـــوه بودم
در دامان صحـــــرا
میان دشت ناپیدا
و دامانم پـر از لاله
ز سـبـزی و ز آلاله
ولی افسوس و صد افسوس
در این عصر پریشانی
میان یخبندان بـاورها
میان باد ســــرگردان
در این گرداب تنهایی
در این غوغای نامردی
دو رنگی ها با دلم کردند
دلــــــم را از کینه آکندند
بــهـارم را به یغما بــردند
سرم را بر سنگ سائیدند
به تاوان گناهی که نکردم
مـــــــرا در آتش انداختند
شدم تنها،شبیه کـــــوه های دور دست...
پویا.خ
دفترچه خاطرات مارکوپولو:
در سفر به آسیای صغیر مردمان کشوری را دیدم که یک ماه از سال را به طور مخفیانه غذا می خوردند!
غـــــم مثل کــــوه درد مے ریزد ســـرم
از در و دیـــوار نامـــرد مے ریزد ســــرم
بغض-این تنها رفیق راه- طغیان مےکند
کل دنیا بے برو برگــرد مے ریزد ســـرم
زندگی لج مےکند با من،نمی فهمد مرا
در بهارم برگ های زرد مے ریزد ســــرم
شدم تنها،شبیه کــــوه هاے دور دست
رعد و برق از آسمان آنقدر مے ریزد سرم
زندگی مانند آب ســــرد مے ریزد سرم...
صدات رو می شنوم اما تو رو اینجا نمی بینم از اینکه عاشقم نیستی مثه هر روز غمگینم
دلم میخواد بیای اما نمی تونم بگم برگرد...
ای خدا این روزا یه حال دیگه ای دارم.به خودت میگم همه حرفارو، خودت آرومش کن قلب تنهای منو....
از کسی پنهون نیست،تو چشمای من خواهشه هیچ کی مثه اون نیست ،دل من با خیالش خوشه، رفتنش آسون نیست این جدایی منو میکشه...
دست خودم نیست خدا میدونه دل تنگشم..با چشمای خیس خدا میدونه دل تنگشم...
چقدر خنده داره
که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست، ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد میگذره!
چقدر خنده داره
که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید میریم کم به چشم میاد!
چقدر خنده داره
که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره!
چقدر خنده داره
که وقتی میخوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر میکنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که میخوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم
چقدر خنده داره
که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه!
چقدر خنده داره
که سعی میکنیم ردیف جلو صندلیهای یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!
چقدر خنده داره
که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمیکنیم اما بقیه برنامهها رو سعی میکنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!
چقدر خنده داره
که همه مردم میخوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت برن!
این بار بشکن بغضمو فکر غرورم نیستم .کی گفته این خواهش منو تو چشم تو کم میکنه .این التماسه آخرم خیلی بزرگم میکنه..........
برای تو که دیگه نیستی............
میمونم خیره رو عکست برام زندست،پر از غوغاست .چه لبریزم من از یادت تو رو دارم تو این دستام.. نگاهم،خنده هام ،بغضام همه بوی تو رو داره...............
حقیقت داره این دوری،تو رفتی نیستی تو خونه ولی فکرت،غمت،عشقت،شده مهمون و میمونه.............
دارم راه می افتم ببینم تو روُ تویی رو که یه عمریه راهی شدی مگه میشد رد شد نگاهت نکرد.....ببین توی آیینه چه ماهی شدی...........
هوایی رو که تو نفس میکشی دارم راه میرم بغل میکنم...تو با من بمون تا ته این سفر
بے تو مدتهاست که کوچانده ام...
بـُغـض های بــے آشـیــــانــه را
بـــه لـــبخنـدهــــای ناشـــــیانــه..!
مردم شهری که همه در آن می لنگند/به کسی که راست راه می رود می خندند
توانا بود هــــر که دارا بود!
ز ثــــروت دل پیــر برنا بود!
به ثروت هر آن ابلح بی سواد...
به نزد کسان،به به! چه آقا بود!
هوای خانه غمگین...
گلویم خشک و بے آب...
نفس در سینه پژمرده...
به سان شبنمے مغرور...
به خاکـے تشنه دل بستم...
من آن خاکم که افسرده...
شدم خاکسترے خفته...
به زیر آتشی پنهان...
کنون دیگر نه آهے بر لبم جاریست...
و نه حسرت بر دلم باقیست...
مرا پنداشتند سنگم!
دگر یارای غلطیدن هم ندارم...
چشم هایش همچو اقیانوس بود!
کهکشانی در نگاهش جمع بود!
چشمهایش مست مادرزاد بود!
مثل مرغی آز جهان آزاد بود!
یک شبی...
با خنده ای او تار و پودم را ربود!
آمـــــد و شــــــــوری به دل پا کرد و رفت!
این دل دیوانه را همچو مجنون کرد و رفت!
آمد و این اشک هایم را ندید!
التماس تلخ مجنون را ندید!
رفت او با دیگران خندید و گفت!
تیشه ای بر ریشه ی عشقم زده...
پرسشی از حال این دل هم نکرد!
عشوه ای مستانه بر رویم زده...
خنده ای بر خاطراتم کرد و رفت!
آمد و رسوای شهرم کرد و رفت!
عاقبت یک شب پشیمان می شود!
در جهان همواره حیران می شود!
پویا.خ
در این بازار نامردی به دنبال چه مے گردی؟
نمے یابی نشان هرگز تو از عشق و جوانمردی!
برو بگذر از این بازار،از این مستے و طنازے!
اگر چه کوه هم باشے،در این دنیا تو مے بازی...
داستان های عبرت آموز!
من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بوديم والدينم خيلي كمكم كردند دوستانم خيلي تشويقم كردند و نامزدم هم دختر فوق العاده اي بود…
فقط يه چيز من رو يه كم نگران مي كرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!
اون دختر باحال ، زيبا و جذابي بود كه گاهي اوقات بي پروا با من شوخي هاي ناجوري ميكرد و باعث مي شد كه من احساس راحتي... نداشته باشم
يه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست كه برم خونه شون براي انتخاب مدعوين عروسي ! سوار ماشينم شدم و وقتي رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رك و راست به من گفت : اگه همين الان ۵۰ هزار تومان به من بدي بعدش حاضرم با تو......!
من شوكه شده بودم ....... نمي تونستم حرف بزنم…...
اون گفت: من ميرم توي اتاق خواب و اگه تو مايل به اين كار هستي بيا پيشم…
وقتي كه داشت از پله ها بالا مي رفت من بهش خيره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقيقه ايستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم…!
يهو با چهره نامزدم و چشمهاي اشك آلود پدر نامزدم مواجه شدم.
پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بيرون اومدي…!
ما خيلي خوشحاليم كه چنين دامادي داريم و هيچكس بهتر از تو نمي تونستيم براي دخترمون پيدا كنيم به خانواده ما خوش اومدي .......!
نتیجه اخلاقی: هـمیـشـه کیـف پـولـتونـو تـو داشبـورد مـاشیـنـتـون بذاریـن!!!
اگر با گرگ ها زندگـے می کنـے! زوزه کشیدن را بیاموز! ما در روزگارے زندگـے مـے کنیم که تنها خدا از پشت خنجر نمـے زند!
مــــــرا هیچ چیز عذاب نمــــے دهــد!
جز اینکه همیشه دانسته خطا کردم!
ندانسته آلوده شدم!
نشناخته وابسته شدم و نخواسته رانده شدم!
تصور کنین دخترا برن جبهه جنگ!
تینا: اون دشمن رو تیر بارون کن
آواااا،نه حیفه خوشکله دلم نمیاد بکشمش! نمـے خوام!
طناز: اون پسره رو بمبارون کن
نه شبیه اشکان هس نمـے تونم بکشمش!
کتی تفنگ ها رو پر کن
باشه؛یه لحظه وایسا موهامو ببندم
رویا خشاب ها رو بیار
أه یه سوسک داره رو خشابا راه میره!
شبنم اون پسره رو بکش
وای نه نمـے تونم خون ببینم!
پریسا هفتیرا رو پر کن
اه دیدین چی شد ناخنم شکست!
خدایا تو را شکر مے کنم که با فقر آشنایم کردے تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونے نیازمندان را درک کنم...
خدایا هدایتم کن زیرا می دانم که گمراهی چه بلاے خطرناکے است...
خدایا هدایتم کن که ظلم نکنم زیرا مے دانم ظلم چه گناه نابخشودنی است...
خدایا ارشادم کن که بے انصافے نکنم زیرا کسے که انصاف ندارد،شرف ندارد...
خدایا راهنمایم باش تا حق کسے را ضایع نکنم که بے احترامے به یک انسان همانا کیفر خداے بزرگ است...
خدایا مرا از بلاے غرور وخودخواهے نجات ده تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیباے تو را مشاهده کنم...
خدایا پستے دنیا و ناپایدارے روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا فریب زرق وبرق عالم خاکے مرا از یاد تو دور نکند ...
خدایا من کوچکم، ضعیفم،ناچیزم،پر کاهے در مقابل طوفانها هستم.به من دیده عبرت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال ترا براستے بفهمم و بدرستے تسبیح کنم...
خدایا آنــگونه زنــده ام بــدار که نشــکند دلے از زنــده بودنم و آنــگونه بمیــران که کـسے به وجــد نیاید از نبــودنم...
مـے گویند: شاد بنویس ...
نوشته هایت درد دارند!
و من یاد مردے مـے افتم...
که با کمانچه اش...
گوشه ے خیابان شاد مـے زد...
اما با چشمهاے خیس!!!
