ویدئو کلیپ عاقبت رشوه!(اختصاصی)

دوش روبند رخش، دلبر مستانه کشید مجلس زهد لبی بر لب پیمانه کشید
عاقلی گفت که مستان ز خدا بی خبرند دادمش ساغر می، نعره مستانه کشید
زاهدی بانگ بر آورد: خدا را! هیهات! گفتمش غیرت او را دلِ دیوانه کشید
من نه خود مطرب این محفل مستانه شدم بوی می جان مرا تا درِ میخانه کشید
آمد آن دلبرِ هرجایی و مخمور گذشت شعله ها در گل و شمع و من و پروانه کشید
آشنایان همه در بند نیازش بودند مست بگذشت و دو صد ناز ز بیگانه کشید
گفتم از زلف پریشان تو من "هست" شدم تا کند "نیست" مرا، زلف سیه شانه کشید
خال زیر لب او دانه ی در دامش بود مرغ دل، محنت دام از طمع دانه کشید
گفتم آه از دل "فریاد" دگر جور بس است گفت این بی سر و پا را که در این خانه کشید؟